مدرسهی ما
صبح ساعت 7 بیدار میشدیم، صدای تقویم تاریخ از رادیو میاومد که مثلا در 565 سال پیش در چنین روزی سلطان محمود غزنوی با لشگر سلجوقی جنگید و سربازهاش سرش رو بریدند. با عجله لباس میپوشیدیم. معمولا شلوار پارچهای بود و پیرهن یا بافتنی و یه کاپشن رنگ و رو رفته که به تنمون زار میزد. مامان یکی دو تا سیب میداد که تو زنگ تفریحها بخوریم. کیفمون که از قبل با کتابهای جلد پلاستیکی شده پرشده بود رو برمیداشتیم و پیش به سوی مدرسه.
اولین کار صف بود، صدای ناظم که فریاد می زد «از جلو نظام!!» و همه به صف میشدن. بعد یه فرمان خبردار میداد و با ذکر صلوات یکی از بچهها شروع به قرآن خواندن میکرد بعد از اون حدیث روز رو از انتهای کتاب دینی یکی از سالها می خوندن و بعدش نوبت ناظم یا مدیر بود که روضه بخونه. اگر اول هفته بود معمولا ناخنها و موها رو نگاه میکردند که حتما از ته زده باشیم. موی حالتدارِ بلندتر از شمارهی 4 قبول نبود و هرکسی که تخلف داشت باید حتما کنار دفتر میایستاد.بعد از همهی اینها، اجازهی حرکت به سمت کلاسها داده میشد. همیشه تکرار میشد که به صف حرکت کنید، اول فلان صف بره و اگر کلاسی تخلف میکرد دوباره همه باید سر صف میایستادند تا نظم و ترتیب رو یاد بگیرند.
توی کلاس، مبصر مواظب بود کسی سروصدا نکنه و اسم بدها و خوبها رو با چندتا ضربدر روی تخته مینوشت. اگر معلم میاومد و حالش خوب نبود، معمولا بدها کتک میخوردند یا باید کنار دفتر میایستادند تا معاون تهدیدشون کنه. معلمها معمولا یه خطکش چوبی بزرگ، یه شلنگ، یا یه تیکه چوب تو کمدشون داشتند برای خالی کردن عقدههاشون. بچهی 8-9 ساله رو طوری با چوب میزدن که انگار سرباز بعثی باشه. همهی اینها تو اون کلاسهای کوچیک تاریک بود که بوی نفت میدادن و با نیمکتهای سه نفرهی کهنه پر شده بود.
مدرسههای دوران ما، بیشتر شبیه پادگان بود، همهچیز نظامی و ایدئولوژیک بود و هر تخلفی تنبیه بدنی در پی داشت.نمی دونم الان تا چه حد اوضاع و احوال مدارس فرق کرده اما متولدین دهه 60 چنین مدارسی رو تجربه کردند.
حالا بگیم یادش به خیر یا فحش بدیم؟ ما دعای سلامتی رهبر و تا انقلاب مهدی می خوندیم، شما هم می خوندین ؟
گیله مرد
سپتامبر 29, 2010 at 10:48 ب.ظ.
یادم نمیاد، شاید هم می خوندیم ولی نه همیشه
miniwal
اکتبر 1, 2010 at 1:24 ق.ظ.
با همه بدیها و سختی هاش، یادش بخیر….
یک گرم
سپتامبر 30, 2010 at 7:22 ب.ظ.