مراقب کافینتها باشید
امروز رفتم کافی نت عیدیاس الم رو شارژ کنم، مردک برداشته بود روی شبکهش سرتیفیکیت تقلبی گذاشته بود برای دزدی اطلاعات ملت. تا اومدم برم تو سایت بانک سامان خطای man in the middle و تقلبی بودن certificate داد. تعجب کردم چون چند وقت قبل که رفته بودم سرتیفیکیت سایت کاملا معتبر بود اما خطا میگفت که سال ۸۸ از اعتبار خارج شده. داشتم حطا رو نگاه میکردم که ناگهانی و بدون این که من ازش چیزی بخوام سریع پاشد اومد گفت بذار درستش کنم و خطای مورد نظر رو به exception ها (استثناها) اضافه کرد که دیگه دیده نشه و گفت درست شد. منم همونجا پنجره رو بستم و بدون یک کلمه اضافه خدافظی کردم.
الان از این پشیمونم که چرا همونجا ضایعش نکردم و جلوش نایستادم که دیگه ازین غلطها نکنه. اگر فایرفاکس این خطا رو به من نشون نداده بود ممکن بود اطلاعات بانکیم رو وارد کنم بدون اینکه متوجه بشم دست کی میافته.
من که دیگه کافینت نخواهم رفت، اما اگر کارتون به کافینت و اینجورجاها میخوره اقدامات امنیتی رو رعایت کنید. آدرس این کافینت هم موجوده اگر کسی خواست.
بیاییم حرف بزنیم
این یه داستان بود برای اینکه چرا در موقعیتهای اجتماعی در مقابل زورگویی دیگران حرف نمیزنیم و اعتراض نمیکنیم و غیره که پاک شد. بنظر من اگر این موضوع اجرا میشد همه چیز خودبخود درست میشد.
سربازی
برای بار دوم در زندگی درخواست اعزام به خدمت دادم، دفعهی قبلی که ۲سال پیش بود کارها خیلی راحت تر بود. از پست یک سری برگه گرفتم و دوباره به پست تحویل دادم. اما این سری اعزام به خدمت یک افتضاح بود. روزی صد بار به رضاشاه و جانشینانش لعنت فرستادم. قانون خدمت سربازی یا همون بردگی مدرن گهترین قانون این مملکته. هیچ پسری از این قانون راضی نیست، نیروی کاری سرباز اصلا بدرد نمیخوره و بازدهی نداره، اما نمیدونم چرا بازهم کسی هیچکاری برای حذف این قانون تخمی نمیکنه.
داستانهایی که این سری ارسال مدارک برام اتفاق افتاد واقعا مسخره بود. روز اولی که برای معاینه و زدن واکسن رفتم ۶هزارتومن پرداختم درحالیکه تاجایی که یادمه دوسال پیش رایگان بود. بعد از اون باید برای مدارکم عکس انتخاب می کردم. عکس اول بخاطر ریش پرفسوری رد شد، عکس دوم بخاطر اینکه دوتار مو روی پیشونی افتاده بود. عکس سوم بخاطر اینکه فرق از وسط داشت تا اینکه عکس چهارم با رشادت خانم عکاس و الصاق مقادیر معتنابهی ریش به نقاط بی ریش صورت مورد قبول واقع شد. تمام این رفت و آمدها و عکس گرفتن هم فقط بخاطر یک قطعه عکس بود.
واقعا در تمام این لحظات دوست داشتم اون کسی که این قوانین رو تصویب کرده جر بدم. اولا که به شما چه که من چه قیافهای دارم، دوما اگر قبول کنیم که خب مکان نظامیه و قانون داره چرا تو اون دفترچهی کوفتی نمونهای از عکس مورد قبول قرار ندادید؟ تو اینترنت هم که اثری از قوانین نیست چون احتمالا آقایون فکر میکنن اینها اطلاعات محرمانهست. من از کجا باید قوانین اون گهدونی رو بدونم؟ چرا تو این مملکت هیچ خری درست جواب مراجعه کننده رو نمیده؟
داستان روستای گاودانه
ماجرای مردم روستای گاودانه رو حتما شنیدید، مردمی که برای عبور از رودخانه دستشون ناقص میشه به خاطر اینکه روی رودخانهای که ارتباط اونها با روستاهای دیگر رو برقرار میکنه پل وجود نداره. عکس زیر وسیلهای رو نشون میده که مردم این روستا با اون از رودخانه عبور می کنند.
تابناک نوشته:
گرگر، سلطان قدرتمند و بی رحم روستای گاودانه یک نیمکت آهنی است که به وسیله سیم محکمی دو طرف رودخانه مارون را به یکدیگر متصل میکند. باید هر قربانی برای رفتن از روستا به جاده روی این وسیله بنشیند و سیم را برای حرکت گرگر به سمت چرخهای دو طرف آن هدایت کند. در بیشتر مواقع انگشت دست قربانی زیر چرخ گرگر میرود و انگشتش را قطع میکند.
همونطور که از عکس پیداست، یک سیم هست که گرگر روش سواره و یک نفر هم با دست این سیم رو میکشه و با کشیدن سیم باعث میشه طبق قانون سوم نیوتن وسیله به سمت جلو حرکت کنه.
اما یک نکته این وسط من رو آزار میده. من قبول دارم مردم روستاهای کشور خیلی بدبختی میکشن و ۹۹ درصدش هم زیر سر دولته، مخصوصا مردم روستای گاودانه که حق دارند برای رفت و آمدشون پل داشته باشند. اما بعضی چیزها به دولت نیست، باید خود مردم عقلشون رو بکار بندازن. یعنی در تمام این سالها یک نفر تو اون روستا پیدا نشده که بفهمه وقتی با کشیدن اون سیم بالایی وسیله حرکت میکنه، اگر یک سیم دیگه هم مثل اون سیم به دو سر رودخانه وصل کنند اما گرگر روش سوار نباشه و اون رو بکشن انگشتشون قطع نمیشه؟ این که دیگه به دولت ربط نداره، همون قانون سوم نیوتنه که دارن ازش استفاده میکنن
پ.ن: تو گودر دیدم کمپین راه افتاده برای کمک به مردم روستا. حالا لطفا تا قبل از ساخته شدن پل این کار رو بکنید حداقل انگشتان کمتری قطع بشه
نیمهی پر لیوان
با این که خیلی زیاد از وضعیت فرهنگی مملکت شنیدیم و غرغرهای زیادی دربارهی این موضوع تو اینترنت و جمعهای خانوادگی زده میشه ( خود من در این زمینه از سران فتنه محسوب میشم). اما بعضی وقتها چیزهایی میبینم که احساس میکنم این فرهنگ داره تغییر میکنه و جامعه با حرکتی بسیار آهسته داره بهتر میشه.
حتما دیدید که پشت کامیونها شعر مینویسن یا شعار میدن. یکی از چیزهایی هم که خیلیها بهش اعتقاد دارن و زیاد دیده میشه این جملهی منفی » بر چشم بد لعنت» هست. اما امروز پشت یک اتوبوس دیدم که نوشته بود «بر چشم خوب رحمت» ، واقعا روزم عوض شد. خیلی خوشحال شدم ازینکه دیدم به جای لعن کردن داره رحمت می فرسته. یه جور انتقال انرژی مثبت بود. بعد از اون هم وقتی اومدم خونه، دیدم رو دیوار یک خرابهای که مردم کنارش آشغال میریختن، نوشته بود : » خدا پدر و مادرتان را رحمت کند که اینجا آشغال نمیریزید«.
این دوتا جمله روزم رو ساخت.
مدرسهی ما
صبح ساعت 7 بیدار میشدیم، صدای تقویم تاریخ از رادیو میاومد که مثلا در 565 سال پیش در چنین روزی سلطان محمود غزنوی با لشگر سلجوقی جنگید و سربازهاش سرش رو بریدند. با عجله لباس میپوشیدیم. معمولا شلوار پارچهای بود و پیرهن یا بافتنی و یه کاپشن رنگ و رو رفته که به تنمون زار میزد. مامان یکی دو تا سیب میداد که تو زنگ تفریحها بخوریم. کیفمون که از قبل با کتابهای جلد پلاستیکی شده پرشده بود رو برمیداشتیم و پیش به سوی مدرسه.
اولین کار صف بود، صدای ناظم که فریاد می زد «از جلو نظام!!» و همه به صف میشدن. بعد یه فرمان خبردار میداد و با ذکر صلوات یکی از بچهها شروع به قرآن خواندن میکرد بعد از اون حدیث روز رو از انتهای کتاب دینی یکی از سالها می خوندن و بعدش نوبت ناظم یا مدیر بود که روضه بخونه. اگر اول هفته بود معمولا ناخنها و موها رو نگاه میکردند که حتما از ته زده باشیم. موی حالتدارِ بلندتر از شمارهی 4 قبول نبود و هرکسی که تخلف داشت باید حتما کنار دفتر میایستاد.بعد از همهی اینها، اجازهی حرکت به سمت کلاسها داده میشد. همیشه تکرار میشد که به صف حرکت کنید، اول فلان صف بره و اگر کلاسی تخلف میکرد دوباره همه باید سر صف میایستادند تا نظم و ترتیب رو یاد بگیرند.
توی کلاس، مبصر مواظب بود کسی سروصدا نکنه و اسم بدها و خوبها رو با چندتا ضربدر روی تخته مینوشت. اگر معلم میاومد و حالش خوب نبود، معمولا بدها کتک میخوردند یا باید کنار دفتر میایستادند تا معاون تهدیدشون کنه. معلمها معمولا یه خطکش چوبی بزرگ، یه شلنگ، یا یه تیکه چوب تو کمدشون داشتند برای خالی کردن عقدههاشون. بچهی 8-9 ساله رو طوری با چوب میزدن که انگار سرباز بعثی باشه. همهی اینها تو اون کلاسهای کوچیک تاریک بود که بوی نفت میدادن و با نیمکتهای سه نفرهی کهنه پر شده بود.
مدرسههای دوران ما، بیشتر شبیه پادگان بود، همهچیز نظامی و ایدئولوژیک بود و هر تخلفی تنبیه بدنی در پی داشت.نمی دونم الان تا چه حد اوضاع و احوال مدارس فرق کرده اما متولدین دهه 60 چنین مدارسی رو تجربه کردند.
آگهی
حالا که پروژهی Haystack که یه فیل.ترشکن خیلی پیشرفته بوده که به گفتهی سازندهش به علت نگرانی برای امنیت کاربران متوقف شده و دیگه ازش پشتیبانی نمیشه. لطفا، خواهش می کنم، یک نفر که از این برنامه استفاده کرده بیاد بگه من از این برنامه استفاده کردم و برنامه رو روی نت آپلود کنه. برای امر خیر احتیاج دارم.
خواهش کردم.
رونوشت به سایت بیبیسی فارسی که اخبار مربوط به این موضوع رو با آب و تاب پوشش می ده.